به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دبیرخانه شورای برنامه ریزی مدارس علوم دینی اهل سنت از آذربایجان غربی ، نمازجمعه این هفته شهر ربط سردشت به امامت ماموستا عثمان یوسفی امام جمعه ربط اقامه گردید.
ماموستا یوسفی اظهار داشت: بیشترین برخورد عملى پیامبر با یهودیان و مشرکانى بود که در مقابله با پیامبر و دین اسلام، اقدامات عملى داشتند ، دو پیمان عمومى و خصوصى با سه طایفه بزرگ یهودیان مدینه (بنى قریظه ، بنى نضیر، بنى قینقاع) منعقد شد ، اما آنان ضمن نقض پیمانهاى خود ، دست به اقدامات آشکارى علیه مسلمانان زدند که پیامبر چارهاى جز برخورد عملى نداشت.
وی تصریح نمود: مهمترین اقدامات تخریبى و ضدّ امنیتى آنان عبارت بود از: حمایت از مشرکان، تفرقهافکنى میان مسلمانان، تحریف، ایجاد تردید در میان مسلمانان، تمسخر و فریب ، سزاوار است اکنون مواردى از برخورد پیامبر با این عده ، ارائه گردد:
۱ – کعب بن اشرف؛ اصل او از قبیله طى بود، ولى پدرش به خاطر خونى که از قبیله خویش ریخت ، به مدینه آمد و به «بنى نضیر» پیوست ؛ مادر کعب ، دختر ابوحقیق ، چهره شناخته شده بنى نضیر بود و خود کعب نیز در میان یهودیان جایگاهى داشت ، او هماره به فتنهانگیزى علیه مسلمانان دست میزد و حتى فتنهگرى او از حد گذشت ، به همین دلیل ، پیامبر فرمود: «کیست که شر او را کم کند؟» محمد بن مسلمه، داوطلب شد و همراه ابونائله و سه نفر دیگر از اوسیان، شبانه او را به قتل رساندند.
۲- ابو رافع سلّام بن ابی حقیق؛ او از قبیله بنینضیر بود و همراه آنان به «خیبر» کوچ کرد و مهمترین جرم او عبارت بود از: تحریک مشرکان و یهودیان براى برپایى جنگ احزاب و همراهى با حییّ بن اخطب ، کنانه بن ربیع بن ابیحقیق و برخى دیگر از یهودیان ؛ ابنهشام به نقل از ابناسحاق میگوید: اوس و خزرج که در انجام دستور رسول خدا با هم به رقابت میپرداختند پس از کشته شدن کعب بن اشرف به دست اوسیان ، به فکر اقدامى مشابه بودند و از پیامبر دستور قتل ابورافع را گرفتند و پنج تن از خزرجیان به نامهاى عبدالله بن عتیک ، عبدالله بن انیس ، مسعود بن سنان ، ابو قتاده و خزاعى بن اسود به راه افتاده ، شبانه به خانه ابورافع رفتند و با ترفندى او را به قتل رساندند و در مورد زمان و مکان و چگونگى قتل او، اختلاف است.
ضرورت مقابله با شخصى مانند ابورافع ، زمانى بیشتر روشن میشود که او با وجود اعتراف به پیامبرى رسول اکرم(ص) چنین فتنهگرى میکرد و واقدى گزارش کرده است که سلّام بن ابى حقیق میگفت: ما به محمد حسادت میورزیم؛ چون «نبوت» از میان فرزندان هارون بیرون رفت، و حال آنکه او فرستاده خداست.
خطیب نماز جمعه در ادامه خاطر نشان کرد: در مجموع باید گفت ، مهمترین عامل برخورد پیامبر با یهودیان ، عبارت بود از: خیانت، پیمانشکنى و مبارزه آنان علیه اسلام و شخص پیامبر و مسلمانان.
بر اساس پیمانى که پیامبر از همان ابتداى ورود به مدینه با یهودیان منعقد ساخته بود، در صورت «پیمانشکنی» آن حضرت مجاز به کشتن مردان، اسارت زنان و فرزندان و به غنیمت بردن اموال آنان بود اما برخورد با این قبایل پیمانشکن، گاه با تخفیف اعمال میشد.
لذا کشتن ابوعفک، عصماء و ابورافع به دلیل اقدامات و تحریکات آنها علیه اسلام و شخص پیامبر بود.
برخورد با مشرکان و منافقان
ماموستا یوسفی افزود: مشرکان قریش در مکه و بعضى از منافقان مدینه نیز اقداماتى علیه پیامبر(ص) و مسلمانان داشتند که منجر به برخورد عملى پیامبر با آنان شد که به چند نمونه آن اشاره میشود:
۱- معاویه بن مغیره؛ او در جنگ احد ، بعضى از اعضاى بدن حضرت حمزه(علیه السلام) را قطع کرده بود که پیامبر دستور قتل او را نیز صادر نمود.
۲- دستور قتل هشت تن از قبیله «عرینه»؛ آنان به حضور پیامبر آمده و مسلمان شدند و به سبب بیماریشان، پیامبر آنان را به ناحیه «ذیالجدر» نزدیک کوه «عیروت» نزد شبان و شتران خود فرستاد ، اما آنان مرتد شده ، یسار (آزاد شده پیغمبر) را کشتند و ۱۵ شتر را به سرقت بردند. پیامبر(ص) کرزبنجابر فهرى با تعدادى از سربازان را به دنبال آنان فرستاد و این آیه در حق آنها نازل شد: (إِنّما جَزاءُ الّذینَ یُحارِبُونَ اللّهَ…أَنْ یُقَتّلُوا أَوْ یُصَلّبُوا أَوْ تُقَطّعَ أَیْدیهِم )و لذا پیامبر دستور قتل، قطع دست و پا و به دار آویختن آنان را صادر نمود.
۳- مقابله با شامیان و اهالى منطقه موته و ذات اصلاح؛ آنان مبلغان پیامبر (حارث بن عمیر وکعب بن عمیر غفاری) و ۱۵ نفر دیگر را به شهادت رساندند ، پیامبر نیز عدهاى از مسلمانان را به فرماندهى جعفر بن ابیطالب به سوى آنان فرستاد.
خطیب جمعه اشاره به اصل استخدام وسیله مشروع پیامبر (ص) کرد و گفت: یکى از شیوههاى برخورد پیامبر با ناهنجاریها، این بود که همیشه براى رسیدن به یک هدف مشروع و صحیح ، از وسیله و ابزار مشروع و صحیح استفاده میکرد و حتى لحظهاى هم به اطرافیان خود اجازه نمیداد که در این راه به وسائل و ابزارهاى نامشروع و غیر صحیح متوسل شوند . به عنوان نمونه ، داستانى را بیان میکنیم.
روزى عدهاى از قبیله ثقیف، خدمت رسول اکرم(ص) آمدند و گفتند: یا رسولالله! ما میخواهیم مسلمان بشویم ولى سه شرط داریم، این شرطها را بپذیر: ۱- اجازه بده یک سال دیگر ما این بتها را پرستش کنیم. ۲- این نماز خیلى بر ما سخت و ناگوار است ما را از خواندن نماز ، معاف کن ۳- بت بزرگمان را به ما نگو به دست خودتان بشکنید.
پیامبر (ص) فرمود: از این سه پیشنهادى که میکنید، پیشنهاد آخرتان که فلان بت را به دست خودتان نشکنید ، مانعى ندارد؛ من یک نفر دیگر را میفرستم و اما شروط دیگر، چنین چیزى محال است!
پیامبر اکرم چنین فکر نکرد قبیلهاى که تا چهل سال بت را پرستش کرده و اکنون آمده تا مسلمان بشود ، یک سال دیگر نیز بت را پرستش کنند و بعد از یک سال مسلمان شوند؛ زیرا در این صورت، عمل پیغمبر صحه گذاشتن روى «بتپرستی» بود ، نه فقط یک سال، بلکه اگر میگفتند: یا رسولالله! ما با تو قرار میبندیم که یک شبانه روز بت بپرستیم و نماز نخوانیم و بعد از آن مسلمان بشویم که این یک شبانه روز را پیغمبر طبق قرارداد پذیرفته باشد ، محال بود بپذیرد و از هر وسیلهاى استفاده نمیکرد.
وی تصریح نمود: پیامبر در مقابل مردم هیچگاه از جهالت مردم به نفع دین استفاده نمیکرد و اکثر مردم جامعه استفاده از خواب و غفلت و جهالت و نادانى مردم به نفع دین را مجاز شمرده و این کار را انجام میدهند ولى در شیوه برخورد پیامبر با این ناهنجارى اخلاقی ، میبینیم که ایشان در جهت آگاهى بخشى به اقشار جامعه ، کوشیده است و هیچگاه از این ابزار نامشروع استفاده نمیکرد و سیره آن حضرت را در این داستان میتوان به خوبى فهمید:
رسول اکرم(ص) پسرى از ماریه قبطیه دارد به نام ابراهیم ، این پسر که مورد علاقه حضرت است، در هیجده ماهگى از دنیا میرود و رسول اکرم(ص) که کانون عاطفه بود، قهراً متأثر میشود و اشک میریزد و میفرماید: «دل میسوزد و اشک میریزد ، اى ابراهیم! ما به خاطر تو محزونیم ولى هرگز چیزى بر خلاف رضاى پروردگار نمیگوییم» تمام مسلمین، ناراحت و متأثرند به خاطر اینکه غبارى از حزن بر دل مبارک پیغمبر اکرم(ص) نشسته است و همان روز تصادفاً خورشید میگیرد(کسوف) و مسلمین شک نکردند که گرفتن خورشید به خاطر اندوه پیغمبر(ص) بود.
این مطلب در میان مردم مدینه پیچید و زن و مرد یک زبان شدند که : دیدی! خورشید به خاطر حزنى که بر پیغمبر اکرم(ص) عارض شد، گرفت! این امر سبب شد که عقیده و ایمان مردم به پیغمبر اضافه شود، و مردم هم در این گونه مسائل بیش از این فکر نمیکنند.
ولى پیغمبر چه میکند؟ پیغمبر نمیخواهد از نقاط ضعف و نادانى مردم به نفع اسلام استفاده کند، بلکه از علم و معرفت و بیدارى مردم استفاده میکند؛ زیرا قرآن به او دستور داده: (ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَ جادِلْهُمْ بِالّتی هِیَ أَحْسَنُ)
بالاخره مردم نتیجه خوب از این گرفتهاند، پیامبر اکرم(ص) که به آنها نگفته بود، میتوانست در اینجا «سکوت» بکند ولى ایشان سکوت هم نکرد. آمد بالاى منبر صحبت کرد و خاطر مردم را راحت نمود، فرمود: «اینکه خورشید گرفت، به خاطر بچه من نبود».
انتهای پیام